half brother فصل ۲ part : 77

کرایه رو حساب کردم و کیندلم رو توی کیفم گذاشتم وقتی داخل کالب زیر زمینی شدم تضاد تاریکی و نورهای روشن باعث شد که یه جور احساس غیر واقعی بودن کنم مغزم تمام روزتوی داستان جونگکوک گیر کرده بود و بازگشت به دنیای واقعی یه جورایی عجیب بود احساس ترس و سرگیجه ام به مرور بیشتر می شد.
استرسم کمتر شد وقتی که دوتا از همکار هامو دیدم: بابی و جنیفر بهم خوش آمد گفتن وقتی وارد اتاق خصوصی شدم
یه بار کوچیک با نور بنفش روشن بود سریعا ودکا سودا سفارش دادم. یه جرعه خوردم:
+ مهمون افتخاریمون هنوز نیومده؟
جنیفر: هنوز خبری از هتی نیست
خب از اونجایی که هتی هنوز نرسیده به خودم اجازه دادم که به دستشویی برم و بی درنگ کیندلم رو در بیارم
هتی وارد دستشویی شد و مجبور شدم کیندلم رو پایین بذارم حتما فکر کرده که چقدر رقت انگیزم!
هتی : تو اینجایی، همه جا رو دنبالت گشتم
+ اوه! زمان از دستم در رفته بود!
+ هنوز نرسیده بودی برای همین اومدم اینجا تا قبل از شروع پارتی یکم آروم بشم
بغلش کردم: + تولدت مبارک عزیزم
* مرسی داشتی کتاب می خوندی؟
+ آره
خندیدمو دستمو توی هوا تکون دادم * می دونی وقتی یه کتاب رو شروع می کنی نمی تونی ازش دست بکشی
* از اون داستاناست؟
باید راجع بهش فکر می کردم: + نه واقعا
* خب اوکی بیا! تقریبا همه اومدن
دنبالش به کالب رفتم و فورا از بار یه ودکا سودای دیگه گرفتم به خودم قول دادم که حداقل تا 1 ساعت دیگه کیندل رو بر ندارم اطراف رو نگاه می کردم ولی یکدفعه به خودم اومدم و فهمیدم که فقط صورت ها رو می بینم و نمی فهمم که چی میگن دهن هاشون حرکت می کرد ولی مغزم حرف هاشون رو پردازش نمیکرد مغزم هنوز پیش جونگکوک بود.
به محض اینکه اولتیماتوم 1 ساعتم تموم شد پریدم توی دستشویی احتمالا دوستام فکر می کردن دارم کوکائین می کشم!
ولی باید تمومش می کردم مخصوصا که فقط یکم دیگه مونده بود اینجوری میتونستم باقی شب رو بدون مشغله ذهنی بگذرونم یه نفس عمیق کشیدم
┈─┈──┈˖.˖𔘓˖.˖┈──┈─┈
هنوزم فکر می کنم که این معجزه بود که اونشب بدون گند زدن تموم شد گرتا به پیامم جواب داد و گفت که بی خوابی زده به سرش سریع بهش زنگ زدم و بالاخره
حدودا 4 صبح خوابش برد پشت خط موندمو به صدای نفساش گوش دادم

سلام عزیزان اینم از پارت جدید ساعت ۴5 :۳ شب از طرف رزالین لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
ببینم کیا تا الان بیدارن؟!
دیدگاه ها (۹)

امیدوارم تو سال جدید به تموم آرزوهای قشنگتون برسید شما ها با...

half brother فصل ۲ part : ۷۸

half brother فصل ۲ part : 76

half brother فصل ۲ part : ۷۵

رمان در میان موهای نقره ای«پارت اول»

بخاطر داشتم به خودم اسیب میزدم ..‌دستم می‌لرزید چون مغزم دیگ...

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط